خانم نصاری زن سوم یه پیرمرده، فکر میکنم خوزستانی باشه...لابلای حرفاش کلمات انگلیسی رایج در فارسی مثه گیلاس،کوپ یا وایر و اینجور چیزا میگه...نمیدونم از کی اونجاس ولی احتمالن حقوق میگیره، برای نظافت و چایی درست کردن و آب یخ و بعضی وقتا ثبت نام و اینجور کارا... از همون اول یه سری از مواد غذایی تو یخچال کپک زده بود،سرویسا پر اشغال بود، ظرفا نامرتب و نشسته بود، فر گاز کثیف و  خراب بود، کلی مشکل داشت،بچه ها درستش کردن.. امروز صبح زود رسیدم یکی از بافنده ها اومد در رو برام باز کرد؛ باهاش کلی حرف زدم گفت چند تا بچه ها قهر کردن،بهشون گفتیم با این خانم زیاد بحث نکنین،جای مادرتونه، حالا چاییش بی کیفیته باشه،فوقش بگیرین ازش و نخورین،مزگان هم یه چیزایی از مزه ی چایی ما گفت گفتن ... بعدش مربیم اومد و رفتیم سر کلاس...قوری ما نبود، همه ی وسایل بود ولی قوری نبود، یچه ها از خونه اورده بودن که چایی درست کنن، دم نوش که درست میکنیم ابجوشم همیشه هست...قوری رو قایم کرده بودن،به حدی که ما جلوی بقیه خجالت زده شدیم، سر اخر قبضهای اخطار قطع خورده رو برداشته اورده میگه برای من فرقی نمیکنه برا شما هم چایی درست میکنم، امکانات میخواین پول بدین تا بخریم، ما حرفی نداریم ...وقتی یه نفر از جایی ناراضی باشه، کلی ادم دیگه رو هم با خودش همراه میکنه...مربیمون کلی ناراحت بود...رفتارشون واقعن زشت بود، دلم به حال مستخدمایی که مجبورن به خاطر مدیریت کارای اینجوری بکنن میسوزه... خبرچین و نمیدونم چی بگم...خیلی باید تحمل داشته باشن...مزگان راست میگفت که اگه امکانات نداشتین نباید کلاس برگزار میکردین...خدایی همه چی رو بچه ها میگیرن میارن..حتا میکسر و همزن و قالب و ظرف و مواد اولیه هم خودمون میبریم...یه یخچال قدیمی بیش از سی ساله دارن بایه فر خیلی قدیمی...شعله هاش تو گرمخونه شه...انقدر فضای اشپزخونه کثیف و گرمه و بوی لجن میاد...همیشه هم کلی آدم میان توشو میرن...انتظار ساید بایساید و تمیزی و امکانات زیاد نداریم ولی واقعن نمیشه اینجا با این شرایط امتحان داد و گواهی فنی حرفه ای دوره رو با نمره خوب گرفت...من که زده شدم از ثبت نام عکاسی اینجا...خوبه مکانش وقفیه...پول گاز و برق و اب هم قد شهریه یکی دونفر بیشتر نیست...باید مدیریت بیاد و از بچه ها بابت رفتار زشتشون عذر بخواد...خیلی خجالت کشیدیم جلوی بچه ها...خوبه سری چندمه که دارن این دوره رو برگزار میکنن...

حالا منم از اون ادمام که هر کی بخواد جک و خاطره بگه یا از چیزی شاکیه فقط نگاه به من میکنه....واقعن ظهر مستاصل بودم از اینکه جانب کی رو بگیرم...صدامون رفته بود بالا...توی موقعیت های دعوا حتا با لحن خوب من مشکل دارم...میترسم و قلبم تند میزنه...میلرزم و صدام میبره...باید قوی باشم...باید بتونم از حق دفاع کنم...

باید بگم که مرنگ درست کردم امروز...همون شیرینی پفکی یا کلوزه!

دسر اناناس از دست فاطمه ول شد ریخت کف اشپزخونه...بستنی سنتی هم زدیم،خیلی خوب شد...شیک شاه توت ولی انتظاری که ازش داشتمو برآورده نکرد...

باز اقای رستمی جلسه گذاشت و نتونستم برم...حیف...

عمو مظاهر گفت بازار کار خیلی خرابه هر جا رو تونستی بری برو...تا یه کار خوب پیدا کنی...

یه کافه پیدا کردم و یه شرکت فانوس دانش...

با یه منشی دفتر بازرگانی...

دیشب قیمه درست کردم چقدر محشر...

تولد عادل رو هم گرفتیم رفت...

+خزر رو هم نداریم دیگه...