دو شنبه هنوز نیومده این یکی دلش برام تنگ شده بود، اون یکی میخواست برم براش برنامه نصب کنم،اون یکی پیتزا هوس کرده بود،اون یکی میخواست بره بازار بچه هاش برا من بودن، مامان هم که لواشکشو نیم پز کرده بود میگفت به داد اینا برس...تازه خورد کردن و پختن لوبیاها و سامون دادن ترشی کلم ها هم بود و مصاحبه استخدامی هم داشتم...!

یعنی انقدر فله شدم هر کی هر کار داره فقط من!

به مامان هم گفتم، گفت تقصیر خودته! :|

تعطیل بود، انقدر ادم اومدن و رفتن که اصن نفهمیدم کی چهارشنبه تموم شد،پنج شنبه و جمعه هم به همین منوال...!

واقعن بچه هاشون بی تربیت هستند! از هر لحاظ! اصلن حریم نمیپان! اصلن تمیز نیستن! حرف حرف خودشونه! لعنتیا...

نزدیک بود تپلی رو خفه کنن!

کاش مدرسه هاشون باز میشد میرفتن مدرسه فقط آخر هفته ها اینجا تلپ بودند،پوستم کنده شد بس که پختم و شستم و جمع و جور کردم،تازه غر هم شنیدم!

تازه بعدش حرفای مامان هم بود، امروزم فقط آشغالاشون رو از اقسانقاط خونه جمع کردم آتیش زدم، جارو کردم،دستمال کشیدم،شیشه پاک کردم، دستام تاول زد...

هنوزم کلی کار هست...

این هفته خیلی فشرده قراره کلاس برگزار بشه و تموم بشه! یعنی اصن کلش یک ماهم نشد!

وای فاطمه عقد کرد! با پسرداییش! خیلی براش خوشحالم! :))))))))

منم هنوز اندر خم یک کوچه ام...! :(

ذهنم مرتب نیست...کلی حرف دارم!

میخوام قالب اینجا رو عوض کنم!

میخوایم بریم باغ! ناهارم رو ساعت 3:30 خوردم! مامان گیر داده پاشو برنج بپز،حالا میان خونه رو میریزن میپاشن!

میخوام سرمه کنم!

از این هفته  به طور جدی باید دنبال کار باشم...!اول همین شرکت بازرگانیه بعدم میرم سراغ هادی....