نصف نگرانی و مریضیای مامان ترس تنهاییشه!
منو یه ذره هم قبول نداره،نه رانندگی،نه سلیقه،نه آشپزی،نه مواضبت،هیچی هیچی...
در عین اصرارش،قشنگ دارم روزایی رو میبینم ک عقد کردم و مامان زهرمارم میکنه،از زمان و مکان و بازجویی و غرهای احتمالی دیگه!:-D
هزار بار گفتم منو نمی آوردین دیگه هزار بار گفته تو رو هم میخواستیم،جمله ی عجیبیه،غم داره در عین حال...:-(
شماره سیم کارتمم ک رفت رو کارت ویزیت و برچسب پتها!و دایورت شد به تخم چپ طاها!
داره ازینجا خوشم میاد کم کم!