یاد چهره تک تکشون میفتم و چشم سفیدی و اون نماز صبح اول وقت تو سوز و سرماو البته چیزای دیگه و غمگین میشم!
خیلی میخوابم و خواستگار پس فردا مثه خوره افتاده به روحم،پدر مهری اومد بخش و سال دایی ک فرداست!
موندم کافه و کیک دادا و سهام و هدیه و قبض و این چیزارو چیکار کنم تو این بی پولی!:-(
خیلی میخوابم و خواستگار پس فردا مثه خوره افتاده به روحم،پدر مهری اومد بخش و سال دایی ک فرداست!
موندم کافه و کیک دادا و سهام و هدیه و قبض و این چیزارو چیکار کنم تو این بی پولی!:-(