نوشته بود ولی این یکی که تاریخ انتشارش چهارشنبه نیست!

دیدم آره...حتا قبلیاشم چهارشنبه نیست و اخ از چهارشنبه ها...

حاج حسن مرد...کرونا...ولی شما فکر کن واسه خاطر قلبش...

امروز رو شرکت نرفتم...تعیین تکلیف اخرین کارها مونده...نامه اتمام قراردادا پیش فاکتور سفارشای جدید و قیمت تمام شده چین و هزار تا کار دیگه...

دیشب گفتم نمیام...زنگم زدن و پیام...بارا...و آخ از شعور نداشتشون...

مراسمم نرفتم...

به خودم رسیدم...کارای عقب مونده رو کردم و هنوز خستم...

خسته خسته...این هفته هفته آخره...تولدمه...میخوام ببینم چیکار برام میکنه...غمگینم عمیقن...

توقع ندارم...فقط از فشاری که اون هفته روم گذاشت و برخوردش و معذرت خواهی نصفه شبش و کارای حل نشده و فاکینگ تومنی که میخواستم ببخشم بهش و بگم تموم کنه و نمیام دیگه...خستم...

معجون و پیراشکی تولد و 365 تومن پولی که باید براش بدم و مامانی باارها خیلی چیزا رو کرده تو چشم و این صبوریه و حال بدم...

امروز شنبه بود ولی عمیقن عمگین و دپرس و انگار عصر پنجشنبه جمعس...

اینکه هیشکی رو ندارم که بهش بگم چمه و همه ازم یه قول موفق خوشبخت پولدار ساختن اذیتم میکنه...

ادامه میدم تا چهارشنبه و میبینم چی میشه آخرش...

مثه هفته آخر اسفند و اینکه میگیم عید میشه خوب میشه...

خدایا ببخشم...

بابت چیزایی که برام خواستی و نخواستم...

برام بخواه اون چه رو که لایقشم...

ممنون...