اردیبهشت هم تموم شد و رفت...

خیلی بده اینکه فکر کنیم حال خوب و خرابمون باید با فصلها جلو بره، یعنی نم بارون و وزش باد لای مو و جیک جیک گنجشکای اول صبح و نمیدونم بوی آش دم غروب عزیز جون باید بشه منشا حال خوب اردیبهشت ماهمون!باید شعر بشه،توئیت بشه،لایو بشه!

دو ماه اول سال مثه آبی که از بین انگشتا سرمیخوره و میریزه،تموم شد و رفت!بدون اینکه بفهمم چطور گذشت!

بخوام خیال انگیز تر بنویسم اینکه شمعدونی اژدر قرمز آتیشیمون همین اردیبهشت ماه دق کرد،قرار بود شته هاش با چند بار اسپری مایع ظرفشویی بمیرن،به نظر خیلی قوی میرسید،این رو میشد از سربرگ های تازش فهمید ولی یواش یواش زرد شد و داره نفسای آخرشو میکشه!

اردیبهشت شاهد تولد دایی محمود مرحوم بود،چهلمش رو چند روز بعد از 42 سالگیش گرفتیم!پنجشنبه ها مثه ابرهای استراتوکومولوس رو سرمون سایه مینداختن و بعد بارون میگرفت،اون روزها گذشت،ظرفهای پذیرایی خشک شدن،دست گلها پلاسیدن و شمعهای مشکی ذره ذره آب شدن،گلای روی قبر تازه داشتن جون میگرفتن که جاشونو به یه سنگ کوچیک و بی روح دادن،میتونم بگم هر پنج شنبه از مورچه های قبرستون بیشتر از متنای مداحی متنفر شدم!تو قبرستون دنبال قبر ننجون معصوم گشتم،اخرین بار نوجون  14ساله ای بودم که سر خاکش رفتم!هر چی گشتم نبود،قبرستون پر جوون بود،پر قبرهای تازه،پر گلهای شب بو و آهار!هربار شهیدهارو قسم دادم به یتیمیش،که اگه دستشون رسید براش کاری کنن!

زندایی و تجسم بچه های کوچیکشو آیندشون و قهرشون با بقیه ،زندایی و پنجشنبه ها و لباسای مشکی و بقل کردن قاب عکس،زندایی و جمعهها و بهونه ی توت و باغ،زندایی و فریاد بلند حالا من چیکار کنم خدا!

اردیبهشت شاهد تلاش من برای پیدا کردن کار بود،درآمد بالای یک میلیون و سرویس رفت و برگشت و محیط کاری خوب!
اردیبهشت شاهد تلاش من برای پیدا کردن حوصله بود،درست همون روزی که رفتم تو پارک نشستم و بازی بچه ها رو دیدم و عاشق اسم "مُحَنـّا"شدم!
اردیبهشت شاهد احیای کارگاهم شد!
ولی از همه ی اینها گذشته نکنه تو از پیشم رفتی که این شمعدونی دق کرد؟!اینو باید از پیام تسلیت از دهن افتادت میفهمیدم،یا از ....

+میدونستی این شبا نباید بدون تو سحر بشه؟!
+داره رعد میزنه...