چقدر بدم میاد از این چهارشنبه و چهارشنبه های قبلی و بعدی!

دو ماه و نیم فرصت داره تا خودش  رو بسازه،هر چی میگذره بیشتر از هم دور میشیم!4 روز قبل از تولدش...حتمن تابلو رومیکشم و تا اون روز قابش میکنم که ببرم براش!تا چند روز پیش ذوق داشتم برای این هدیه ولی امروز یه حالت مشمئز کننده ای دارم از این اتفاق!

نمیدونم چی انقدر روحش رو خسته کرده،حرف نمیزنه که، حس میکنه طلبکارم ازش! :| اعتراف تلخی بود زیبایی من دلیل هم صحبتیش بوده ...:/

این فرصت آخره، من دیگه کشش ندارم!

امروز یه دو ساعتی طاها رو نگه داشتم،با وجود اینکه هر بار از حسین و طاها اجازه میگیرم که بوسشون کنم یا گازشون بگیرم،خیلی وقتها بهم اجازه نمیدن و  اون موقع هاست که خیلی خیلی دلم میخواد این همه مهر رو فدای تکه ای از وجود خودم میکردم، بعد طاها و حسین هم مثل بقیه بزرگ میشن و آدم دلش نمیخواد حتا زیاد باهاشون دم خور باشه چه برسه به بوس و بغل و قلب و فلان!
طاها بهم میگه عمانه! یا میگه عممی! خیلی باهوشه و در عین حال لجباز! فیزیکش و غرور و استقلالش هم خیلی بامزه ترش کرده!
مثل دکتر که با موهای فر و لپهای سفید تپلش حسابی دلبری میکنه!
ولی خیلی وقتها به این فکر میکنم که چطور میتونم موجودی رو که تا حالا ندیدمش و نمیدونم به کی ببره و چه اخلاقایی پیدا خواهد کرد دوست داشته باشم! چطور میتونم از وجودم بهش حیات ببخشم و بعد از دنیا اومدنش تمام عمرم رو برای بزرگ کردنش بذارم...
این بچه ها فوقش یک یا دو روز و حتا کمتر پیش من خواهند بود ولی بچه ی من،همسر من، برای همیشه هستند!
من متعهدم به داشتنشون و زندگی کردن باهاشون! و چقدر عجیب و سخت و غیر قابل پیش بینیه و غم انگیزه!  :|
فاطمه حافظه گوشیم رو پاک کرده تمام چیزای ریزه میزه ای که منو یاد یه سری حرف و اتفاق میناخت رو ندارم دیگه!
دارم سیسکو کار میکنم برم تو کار شبکه...هی اسم این شرکته رو همه جا میبینم امروز میرم ببینم نیرو میخوان یا نه...
برای قنادی و پشتیبان قلمچی هم شاید رفتم...:|
دوشنبه رفتیم پای سد خوش گذشت ولی خیلی تو فکر بودم...پدر مجید فوت کرده بود، دختر همسایه ها تمایلی برای حرف زدن نشون ندادن هر چند از دور دیدمشون!سه تا پشه هم نیشم زدن که جاش بعد سه روز منده و خارش داره هنوز...
حالم تو امامزاده خوب بود هی خواستم زنگ بزنم بگم برات دعا کردم ولی یه عذرخواهی تودهنت باشه بد نیست ولی جلوی خودم رو گرفتم...
طعنه ی خلق و جفای فلک و جور رقیب، همه هیچند اگر یار موافق باشد...نمیفهمه که...
همچنان منتظرم ریحان خبر بده بریم خونه رویا!
نبودنت کشنده ترین تیر تابستان است...
راستی تولد حمید و نرگس و مهنازو بگو...