با وجودی که مامان خیلی مخالفت کرد ولی بالاخره دیروز رفتیم خونه رویا، وای هلناشو بگو چقدر سبزه و پشمالو بود، خندید برام، چال داشت، انگشتاش، پاهاش، دامن نارنجیش، بوش...قربون صدقه رفتنای مادرشوهرش، موهای فرفری کوتاهش، لبای صورتیش، برق چشماش، قنداق کردنش ...از8 تا 1! خیلیم سرراست! چقدر حالم خوب شد، چقدر سبک شدم، چقدر اعتماد به نفس پیدا کردم، 48500 تومن هزینه کردم ولی واقعن ارزششو داشت!

عصرشم همه هی گفتن بیا بریم قشم ولی آخه تو این گرما...هر چند خیلی چیزا میخوام ولی خب پولهام رو نگه داشتم برای امور مهمتر!تجهیز خونه بعد تجهیز خودم!

عکس بچگیاش رو دادم چاپ کردن، فقط دو ماه وقت دارم تا تمومش کنم! خوشحالم! :)

کادوی مناسبی برای شروع دوباره یا برای خداحافظی قاطع!

 اگه اتوبوس یکم تاخیر داشت میدوییدم میرفتم یه دونه فایتر برا عرفان میخریدم، میبردم خونشون خوشحالش کنم بعدم ببینم چشون بوده که نمیان دورهمی! دیشب تولد نرگس بود، یه تبریک حضوری گفتم فقط...جو سنگین بود،مثل همیشه، حرفهای  تکراری مثل همیشه!

حمید دیروز از پایان نامش دفاع کرد... برام ارشد دیگه معنا  و مفهومی نداه...لااقل تو رشته ی خودم!

تولد مهناز و داوود رو چیکار کنیم! چی بخرم من!

لواشک پختم، آلوچه و رب انار و زردآلو با یه چنگ زرشک! ^_^

باید شبکه بخونم، بچه ها بیکار بودن، ریحان زومبا میرفت و کلاسای هنری...یعنی واقعن حیف اون برنامه نویسی های تحت وب!

فاطمه هم تو مهد کودکا  بهش کار میدادن و البته یه خواستگار معلم هم داشت! داغونیم ها...

+من دلم بچه میخواد!

و البته خانواده ی همسری که دوستم داشته باشن!

+اگه همه چی گل و بلبل بود بهش تابلو رو میدم و میگم یه دونه ازینا میخوام... ^_^

البته غلط کردم...! :)