واسش فرستادم 13/6/1397 !همین!
اگه همین و بفهمه و 31 که اومد راجع به این تاریخ حرف بزنه نصف راه رو رفتیم...

دقیقین رو به روی همون کافه یه دفتر پیدا کردم که نیاز به یه نیروی دفتری با حقوق اداره کاری داشت،دهه 60 و سید و چفیه بندازو بسیار چیز...!
هنوز نرفته و فرم پر نکرده داره کارمو پیگیری میکنه ببینه رفتم یا نه! بهش میگم چقدر پیگیر میگه میخوام ببینم چهره کاملت چه شکلیه! :(

مامان که با کافه مشکلی نداره، منیره امروز سه بار بهم زنگ زده بود، منیر زبونشو نداره،استایل کافه داری رو هم نداره، شاید اصلن یه کار دیگه ای داشته باشه،زنگ زدم برنداشت...
نمیدونم از وقتی خانم زارع زد تو پرم که تو با لیسانس میخوای کافه چی بشی اصن حالی به حالیم!
نباید معطلش بذارم...بهتر از اینجا هیچ کجا نیست!
دفترمو هنوز مژگان نیاورده!
باید از فردا دیگه رنگ بیارم رو تابلو...وقت ندارم! :))))
طاها مشتی شد!جیگرشو برم! :)))
شام امشب با منه، قراره بریم شهر شادی!
محمد مهدی داشت سرمام میداد!
تمام امروزو شستم و سابیدم!
پیتزا دیشبم محشر بود!
معجون زدم برا ائلین بار با کنجد و بادام و نارگیل و عسل ،فکر میکنم یه چیزیش کم بود!