تابلو رو تموم کردم و پشتش نوشتم رجیم!تاریخ زدم و دادم برای قاب!

قیمت قاب دو برابر شده بود! دو برابر! تازه یه قاب نازک و بیخودی!

استرس دارم،استرس قبل دیدنش!

انقدر این چند روز شلوغ پلوغ بود و بچه و کار ریخته بودن سرم که نفهمیدم چوری گذشت!

باز خام مامان نشدم که نمیذاشت برم بدم قاب سازی!میگفت اون هفته برو...!

سید رو بگو که بعد سه روز دراومده میگه من سه نفر رو استخدام کردم شما باش برا یک مهر!میگم پس یه هفته کارآموزی و اینکه گفتی برا اول مهر ما دیگه نیرومونو گرفتیم چی! امروز میخوام برم سراغش!

به کافه چی گفتم میشه تولد بگیرم!کیک رو سفارش بدم یا میدی! قبول کرد ولی خب هنوز نمیدونم میدونه 31شده و قرارمون عوض شده یا نه!علی هنوز تو راهه و نمیدونم میتونه مغازه رو ببنده یا نه!

خوشحالم که اینجا رو دارم که بنویسم!

که بعدن بخونم و درس بگیرم! و حواسم بیشتر از این به ادما و افکارم راجع بهشون قبل و بعد ماجراها باشه!

برا نماز عاشورا دور تا دورم همه فامیلاش نشسته بودن،خودشم تو تاسوعا دیدم :) !اول دسته بود!

تو دلم اشوبه امروز تکلیف ایندم مشخص میشه!

باید برم اهداف عید امسالم رو ببینم و بخونم و ببینم ب زندگیم از فردا چند چندم!