سرماخوردگی،رب انار، عرق نعنا، کمپوت سیب، مربای هویج، هلو و سیب و کلی کار دیگه باعثش شدن!

کتاب استاد عشق رو خوندم و جای همه ی ادمایی که یه لیسانس مسخره دارن و کلی افه میان خجالت کشیدم! باید بیرون کشید از این ورطه رخت خویش! که البته پولشو ندارم،حوصلشو هم! و خب اینجا همفایده نداره،دلم میخواد هنر بخونم!باید دنبال کار باشم! از این هفته ان شالله!

جمعه محبوب میگفت میخوایم مجوز کافه بگیریم!نمیدونم چی تو سرشه،میخواست ببینه من چی میگم، یا اینکه میخواد دوباره یه کاری راه بندازه سرمایمونو بیشتر از این به باد بده! من بازیچه شونم فقط انگار !نخواد به اسم  من باشه با کام کسی دیگه ای!در ضمن حرفم زیاد میزنه! ولی خب اهل عمله ولی ذات نداره! ولله پول ما رو میدادن بهتر بود!

دیشب رسیدش شمال!خوشحالم که تو این گرفتاریا و شلوغیا یه سفر رفت مثه سفر جنوب خودم! میخوام ازش که خوب به اهداف و ایندش فکر کنه!

باید کم کم حرفامو بهش بزنم و بگم دفعه ی بعد تو اتاق خودم میخوام ببینمت و حرف بزنیم! از اینده ی مشترک :)

شاید این اشتباه بدترین اشتباه زندگی من باشه و بعدش نتونم افسار زندگیم رو به دست بگیرم! ولی میدونم این چند وقته ته دلم گرمه و اصلن اعصاب خوردی ندارم، خیالم راحته، درگیری ذهنی ندارم و میتونم به آیندم و اهدافم فکر کنم و چیز یاد بگیرم ولی  نمیدونم بعد صفر قراره چی پیش بیاد!کی قراره حال خوبم رو خراب کنه! نه خدا با منه! من با خودم و اون و خدا روراستم پس خدا پشتمه!کمکمون میکنه!

شایدم نه باید یه روزی بیام بنویسم که تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم! نمیدونم والا!ولی خیلی نگرانم کاش به سلامت برگرده!

اینکه متین و اقا و اروم و کاریه و از نظر اعتقادات سیاسی و مذبی مثه همیم خوبه، اینکه از خانواده های پدر و مادرش خوشم میاد خوبه! فقط چند تا اخلاق بد هست و محل خونش، تکلیف درسش،مزاجش و خیلی چیزای ریز و درشت دیگه!امیدوارم پخته تر و مودب تر از اون چیزی باشه که به نظرم میاد!

روزای صفر دارن انگشت شمار میشن و میخوام اصلاح کنم و مو کوتاه کنم! و بابتشون خوشحالم ولی باید قبلش رقص ترکی و بابا کرمم رو تقویت کنم! و گوشواره ی میخی طلا بخرم!