دنبال کار میگردم!

وکیل مملکت میگه 200 تومن میده به ماه! غم انگیزه واقعن!

رفتم مدیر داخلی یه تالار بشم!خودمو تصور کردم و شب عروسی و مجلسایی که باید بگردونمشون!خر کیف شدم ولی امیدی ندارم چون باید تا آخر مراسمشون باشم حداقل!که دیر وقت میشه! خیلی دیر وقت!مثلن ده شب به ماه ولی خب مامان رو که میشناسم! :(

کافه فرهنگ هم رفتم خیلی شیک بود و نوشتالژیک ،تجهیزات خفن و منوی سنتی! :)

وای از کافه کاپیتان بگم که همشون خانم بودن،شبیه یه کشتی با لباسای فرم بامزه ،ماهیا ،صدفا ولی هوای له و گرفتش!

اگه میرفتن رو عرشه خودم از صبح براشون انگلیسی میزدم!

حیف کافه ای که به خاطر حرف اون از دستش دادم!دو بار اون رو پاک کردم ولی خب حقیقتش به خاطر اون بود!

حیف همون کافه که به خاطر قول استخدام شرکت از دستش دادم!بعد دو یا بهتر بگم سه ماه حتمن یکی رو گرفته!

دلم میخواد برم بهش بگم میشه بیام ولی خب دلم نمیخواد نه برم پیش رئیس شرکته نه کافه داره خودمو سبک کنم! بذار اون روزا همونطوری با همون حال و هوا تو اول و آخر پاییز و تابستون بمونه!

تو فکرمه که اگه قراره ساعتی دو تومن بگیرم  لابد برم پردیس یا باما یا یه جایی مجهز برم و نزدیک و محیط امن که لابد خودم اذیت نشم و مجرب شم حداقل!

یه شرکت بازاریابی باتری هم پیدا کردم ساعت کارش عالیه! فقط نمیدونم کارش چیه! :)))) به علاوه رزومه ی کامل میخواد که باید براش بفرستم!که اینم مثه اون چند تا شرکت که فرستادم و خبری نشد مایه ی نگرانیه!

فعلن بذار حجم این ماهو تموم کنم! تا بعدش ببینم دوست دارم با مردم حضورن تعامل داشته باشم یا از پشت سیم و کابل و دیتا!

وای من دلم یه کافه ی خوب میخواد! :(

یه شغل خوب که انرژیم تخلیه شه! حس خوبی بهم دست بده!شاد باشم!بتونم با مردم بگم و بخندم!

خدایا یه کار خوب لطفن!تمنائن!خواهشن!

4 آذر میخوام باهاش حرف بزنم!دارن برا یکشنبم نقشه میریزن!از سخنرانی هاشم زاده تا مولودی هر ساله ی زهره!

خدا از امشب به بعدو رحم کنه!تحمل بچه ها رو ندارم دیگه...!


موهامو رنگ زدم!شرابی شد قشنگ! دلمه خوردم! و تولد الهه عموئه!  :)

استاد عزیزالهی رو یک ان دیدم! نمیدونم شناخت نشناخت تو ذهنش اومدم نیومدم! فکری از ذهنش گذشت نگذشت! حیقیقتن من بیشعورم!با اون اتفاق پایان نامه و نمره ی  20 که داد و ارزشی که برای لیسانسم قائل نیستم! :(