فکرر میکردم امسال جشن تولدم متفاوت تر از هر سال باشه ولی خب....

اگر میگفت بریم بیرون نه نمیآوردم...ولی دلشو نداره...!نداشته هیچ وقت!

چند ساله تولد برام یه تاریخه!از کسی دیگه نه توقع تبریک دارم،نه توقع هدیه نه....

حال خوشم رو خراب نکنند کافیه!

کاش امسالم شیطون گولش میزدو پیشواز هم نمیومد!

بدتر از همه دارم به این فکر میکنم که این مرد پای خواستنم جان نمیدهد،گرچه عاشق است ولیکن دلیر نیست!

قد همون سرباز تنها تو شطرنج زندگی که اگه بخوام میتونم وزیرش کنم ولی وایستاده تو همون خط مقدم جلوتر هم نمیاد!

یه حرفی چیزی که امیدوارم کنه همین!

فقط فلسفه میبافه!حقیقت دیدنی نیست،دست یافتنیه!

چطور معاون اول دوره دومو بلده کیه ولی یادش نیست 29 مهرو!

یعنی قول کیک  سال دیگشم پوچه، همینقدر واضح و مبرهن!

خودم رو علاف کردم،فکر میکنم چیزی که تو ذهنم ازش ساختم با چیزی که در واقعیت هست خیلی فرق داره!

خیلی چیزا رو جدی نگرفتم ولی فکر کنم جزو اخلاقیاتشه که روشون سرپوش میذاره دائم!

من به عقل رجوع نکردم!موقعیت های خوبم رو خراب کردم،چه درسی،چه کاری چه ازدواج...

شرطامم قبول نکرد! بارها قبول کرده و سرباز زده...

کاش لااقل تکلیف رو روشن میکرد راحت میشدیم!

منم تکلیفم با هیچی زندگیم معلوم نیست! ولی من دست بسته ترینم! :(